عــــــاشــــقـــــــان از هــــم جـــــــــدا
داستان عاشقانه واقعی.شهر عاشقانه
" هرگز نگو " هرگز نگو که عاشق بودم! تو بودی که با لمس دست هایش
نظرات شما عزیزان:
چرا که تو بودی
نمک زخم ها
تو بودی درد دل ها
تو بودی که در پشت
نگاه های بلند خود
کینه ای عمیق در دل داشتی
کینه برای چه بود؟
برای دلتنگی هایی که برایت داشت
برای نگاه پاکی که برایت داشت
کاش می فهمیدی عمق نگاهش را
کاش درک می کردی حرف دلش را...
هرگز نگو دوستش می داشتی
چون تو بودی که
با احساسش مثل منچ وشطرنج بازی کردی
او را به دامنی ناپاک متهم کردی
هرگز نگو با او
مثل مادر مهربان بودی
چون تو بودی با مشتی کوبنده
ترک ها دلش را خورد کردی
هرگز نگو از او مثل یک نگهبان مراقب بودی
چون تو بودی اورا در دردی نهان رها کردی
هرگز نگو عاشقش هستی
هرگز نگو دوستش می داری
هرگز نگو...
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |